معنی درد هاکردن - جستجوی لغت در جدول جو
درد هاکردن
پودر کردن، خرد کردن
ادامه...
پودر کردن، خرد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کره هاکردن
بچه زاییدن، کرایه کردن
ادامه...
بچه زاییدن، کرایه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دوس هاکردن
مأنوس ساختن گاو و تازه زا با گوساله ی نوزاد
ادامه...
مأنوس ساختن گاو و تازه زا با گوساله ی نوزاد
فرهنگ گویش مازندرانی
سردی هاکردن
بی مهری، از عوارض غذهای سرد چون دل درد و جمع شدن آب در دهن
ادامه...
بی مهری، از عوارض غذهای سرد چون دل درد و جمع شدن آب در دهن
فرهنگ گویش مازندرانی
سرخ هاکردن
سرخ کردن، برشته کردن
ادامه...
سرخ کردن، برشته کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سری هاکردن
از پرحرفی حوصله کسی را سر بردن
ادامه...
از پرحرفی حوصله کسی را سر بردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شرک هاکردن
بریدن رگ اصلی پاشنه ی پا و از حرکت انداختن طرف مقابل
ادامه...
بریدن رگ اصلی پاشنه ی پا و از حرکت انداختن طرف مقابل
فرهنگ گویش مازندرانی
قرق هاکردن
اماکنی را از ورود و دخالت یا استفاده غیر، مانع شدن
ادامه...
اماکنی را از ورود و دخالت یا استفاده غیر، مانع شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گردن هاکردن
آب آسیاب یا آبدنگ را منحرف کردن، شاخه ها و تاج درخت را قطع
ادامه...
آب آسیاب یا آبدنگ را منحرف کردن، شاخه ها و تاج درخت را قطع
فرهنگ گویش مازندرانی
دشت هاکردن
دشت کردن، مسطح کردن، اولین وجه دریافتی از کسب روزانه، کشمکش و مرافعه را به اوج رساندن
ادامه...
دشت کردن، مسطح کردن، اولین وجه دریافتی از کسب روزانه، کشمکش و مرافعه را به اوج رساندن
فرهنگ گویش مازندرانی
کود هاکردن
روی هم انباشته کردن
ادامه...
روی هم انباشته کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
هره هاکردن
از خود راندن و دور کردن
ادامه...
از خود راندن و دور کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جر هاکردن
پایین آوردن، از بالا به پایین ریختن برگ از شاخه های و سرشاخه
ادامه...
پایین آوردن، از بالا به پایین ریختن برگ از شاخه های و سرشاخه
فرهنگ گویش مازندرانی
چر هاکردن
چیره کردن، غالب کردن، زاویه دادندسته های شالی به گونه
ادامه...
چیره کردن، غالب کردن، زاویه دادندسته های شالی به گونه
فرهنگ گویش مازندرانی
خر هاکردن
تحمیق نمودن، غافل ساختن کسی
ادامه...
تحمیق نمودن، غافل ساختن کسی
فرهنگ گویش مازندرانی
درو هکردن
تراشیدن، درو کردن
ادامه...
تراشیدن، درو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دکش هاکردن
جا به جا کردن، تعویض کردن
ادامه...
جا به جا کردن، تعویض کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
داغ هاکردن
آب کردن کره یا روغن جامد، علامت گذاری بر روی درختان، داغ
ادامه...
آب کردن کره یا روغن جامد، علامت گذاری بر روی درختان، داغ
فرهنگ گویش مازندرانی
آرد هاکردن
آرد کردن، آسیاب کردن غلات
ادامه...
آرد کردن، آسیاب کردن غلات
فرهنگ گویش مازندرانی
تری هاکردن
راندن
ادامه...
راندن
فرهنگ گویش مازندرانی
داد هاکردن
فریادکشیدن، بلند حرف زدن
ادامه...
فریادکشیدن، بلند حرف زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گرد هاکردن
گرد کردن، جمع و جور کردن، پیرامون زمین و جایی را با دیوار
ادامه...
گرد کردن، جمع و جور کردن، پیرامون زمین و جایی را با دیوار
فرهنگ گویش مازندرانی
در هاکردن
خارج کردن، تیراندازی کردن، گوزیدن
ادامه...
خارج کردن، تیراندازی کردن، گوزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رد هاکردن
رد کردن، دور کردن
ادامه...
رد کردن، دور کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پرچ هاکردن
هموار کردن چاله های ایجاد شده در اثر جای پا در شالی زار
ادامه...
هموار کردن چاله های ایجاد شده در اثر جای پا در شالی زار
فرهنگ گویش مازندرانی
پمد هاکردن
اهدا کردن لباس به شخص کم بضاعت
ادامه...
اهدا کردن لباس به شخص کم بضاعت
فرهنگ گویش مازندرانی
ترش هاکردن
اخم کردن، عبوس شدن، بازگرداندن مقداری از غذا از معده به
ادامه...
اخم کردن، عبوس شدن، بازگرداندن مقداری از غذا از معده به
فرهنگ گویش مازندرانی
درست هاکردن
بزک کردن دختران و زنان، ساختن و تعمیر کردن، هدیه
ادامه...
بزک کردن دختران و زنان، ساختن و تعمیر کردن، هدیه
فرهنگ گویش مازندرانی
چرخ هاکردن
کارد و چاقو را با چرخ تیز کردن، تفرج کردن
ادامه...
کارد و چاقو را با چرخ تیز کردن، تفرج کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چرب هاکردن
چرب کردن
ادامه...
چرب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خرت هاکردن
خرناس کشیدن به هنگام خواب
ادامه...
خرناس کشیدن به هنگام خواب
فرهنگ گویش مازندرانی
خرش هاکردن
صرفه جویی کن، خورشت درست کردن
ادامه...
صرفه جویی کن، خورشت درست کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خرید هاکردن
خریدن، خرید کردن
ادامه...
خریدن، خرید کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خره هاکردن
انبار کردن
ادامه...
انبار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دم هاکردن
موی دماغ کسی شدن
ادامه...
موی دماغ کسی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی